انتظارفرج جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : احمدسلیمانی فر
السلام عليک يا مولاي من خودم هم نميدانم با چه رويي برايت نامه مينويسم، ولي خب چه کنم، هر کجا که رفتم، هر مجلس معصيتي که رفتم، باز هم دلم هواي شما را کرد. مادر کودکش را تنبيه ميکند. کودک از خانه بيرون ميرود، وقتي همه ي گشت و گذار هاي خود را انجام داد، حوصله اش سر ميرود و به خانه باز ميگردد. وقتي به خانه باز ميگردد درياي عاطفه مادر فوران ميکند، کودک خود را در آغوش گرفته و چشمان هردوشان خيس ميشود. من بي ادبي کردم. شما شتر ديدي نديدي کرديد، ولي من باز هم گستاخ تر شدم. اگر يکبار، فقط يکبار بر دهانم ميزديد، اينقدر گستاخ نميشدم. اگر يکبار آبرويم را برده بوديد اينقدر بي حيا نميشدم. ليک مولايم، من کنون کمثل کودکي که از همه جا خسته شده، خسته شدم. آن کودک به خانه برگشت و با يک آغوش باز مواجه شد. ميدانم که شما هم آغوشتان را براي من باز کرده ايد و منتظر بنده گنه کارتان بوديد. وقتي به گذشته ي خود نگاه ميکنم، خجالت ميکشم که بگويم: متي ترانا و نريک . . . من کجا و شما کجا و سخن از عشق کجا . . .! من نميخوام شما را ببينم ،اما ميخواهم شما مرا نگاه کنيد. نه يک نگاه عادي، بلکه از همان نگاه هايي که جد غريب شما به حر (ع) کرد و او را از شرمندگي در آورد ، از همان نگاه هايي که وهب مسيحي مسلک را جزو شهداي کربلا کرد، از همان نگاه هايي که از فراز نيزه به راهب نصراني کرد و زندگي اش را بهم ريخت. من خيلي سعي ميکنم خوب باشم، ولي خودتان ميدانيد يک دشمن قسم خورده دارم. شيطان در همه لباس ها خود را به من نزديک ميکند. اين روزها هم بيشتر در لباس مذهب و دين سراغم مي آيد. در گذشته عنوان بعضي ارتباط ها"دوست دختر دوست پسر" بود، الان هم عنوان "خواهر و برادر" ! شيطان يکبار با لباس پيغمبر سراغم مي آيد، يکبار هم با حجاب اسلامي و روبند و دست کش! من ز نفس خود بسي دارم گله عاقبت ماندم عقب از قافله من هم خوب شدن را دوست دارم، ولي سالهاست اسير نفس اماره ي خود هستم ، و اين را ميدانم که تا شما يک نگاه ، از آن نگاه هاي اعجاز آميز جد غريبتان به من نکنيد، من هميني که مشاهده ميکنيد هستم. تا شما نخواهيد هيچ هدايتي براي من صورت نميگيرد. شما را به حق مادرتان قسم ميدهم، يک نگاه ، فقط يک نگاه به اين بنده ي روسياه بکنيد. زيرا روسياهي من، براي شما هم بد است. چه بخواهيد چه نخواهيد مرا به پاي شما نوشته اند. پس چه خوب است با نگاه شما و سربلندي من زمين افتاده، مادرتان خوشحال شود و دشمنانتان مأيوس شوند. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|